همچنان؛ در جستجوی نگاهی تازه
خش خش برگ های خزانی زیر قدم هایم میگویند: بگذار تا فرو افتی، آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت.
نی، من بارها فرو افتادم و راه آزادی باز نیافتم. هزاران سال است هی می شکنم و ساقه ام باری نمی دهد. ده ها بار خویشتن کنونی بشکستم و ریشه ام بر خاک سفت زمین پیوندی نبست...من هم خسته ام، خسته تر از همیشه
ارسال یک نظر
۲ نظر:
خش خش برگ های خزانی زیر قدم هایم میگویند: بگذار تا فرو افتی، آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت.
نی، من بارها فرو افتادم و راه آزادی باز نیافتم. هزاران سال است هی می شکنم و ساقه ام باری نمی دهد. ده ها بار خویشتن کنونی بشکستم و ریشه ام بر خاک سفت زمین پیوندی نبست...
من هم خسته ام، خسته تر از همیشه
ارسال یک نظر