فرزندي بهدنيا آمد. گفتند او را بايد قرباني کرد تا خونش بر زمين جوششي باشد و ترحم خدايان بر ما. گفتند بر مذبحش نهاده تا او را بِبَخشاييم و خداوندگان بر ما نعمتها فزوني کنند. اما اصرار کاهنان پير بياثر بود... او رشد کرد و بزرگ شد و چراغ مجلس گشت و پير ديار خويش...
بساط سياهي پهن بر زمين، چراغها خاموش شد بهنام حق حتي به ضرب شميشير. سکوتي سخت حاکم. کس را نبود کلمهاي و زاده نميشد کلامي.
شيخ بار سفر ميبندد تا در سرزمين موعود با يگانهي خويش بيعت تازه نمايد। جان دوبارهاي ببخشايد اين خاک مرده را...
آمده است در کهن اساطير که:چون خدايان بر بني آدم خشم گرفتند، مردي از تبار بزرگان خويش را قرباني ساخت تا خونش بر زمين نمودي گردد و سکوت و آرامشي... آنگاه مادر ما خدايان را گفت اين خونِ ديگر است و اين مکان به حرمتش مقدس گشته است، خشم فرو خوريد و سکوت حکمفرما سازيد که در اين مذبح اسطورهاي آرميده।شيخ در خانهي معبود صليب بر دوش گرفت تا در انتهاي زمين براي خويش قربانگاهي بنا کند. نه خود را که همهي داشتههايش را در طَبق اخلاص و اسلام گذاشت تا طنين فريادش دهان به دهان قرنها سرمشق آزادمردان و آزادهزنان جهان باشد.
قلمدانها از خون حسين پر شدند و نوشتند: اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد.
بساط سياهي پهن بر زمين، چراغها خاموش شد بهنام حق حتي به ضرب شميشير. سکوتي سخت حاکم. کس را نبود کلمهاي و زاده نميشد کلامي.
شيخ بار سفر ميبندد تا در سرزمين موعود با يگانهي خويش بيعت تازه نمايد। جان دوبارهاي ببخشايد اين خاک مرده را...
آمده است در کهن اساطير که:چون خدايان بر بني آدم خشم گرفتند، مردي از تبار بزرگان خويش را قرباني ساخت تا خونش بر زمين نمودي گردد و سکوت و آرامشي... آنگاه مادر ما خدايان را گفت اين خونِ ديگر است و اين مکان به حرمتش مقدس گشته است، خشم فرو خوريد و سکوت حکمفرما سازيد که در اين مذبح اسطورهاي آرميده।شيخ در خانهي معبود صليب بر دوش گرفت تا در انتهاي زمين براي خويش قربانگاهي بنا کند. نه خود را که همهي داشتههايش را در طَبق اخلاص و اسلام گذاشت تا طنين فريادش دهان به دهان قرنها سرمشق آزادمردان و آزادهزنان جهان باشد.
قلمدانها از خون حسين پر شدند و نوشتند: اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد.
۴ نظر:
سلام...
اگه این حرف درست باشه که قلم انسان از تفکرش نشئات می گیره.از تفکر شما بعیده که قلمی در مورد اتفاقات اخیر وطنتون نداشته باشید..
وقتي نوشته ات را ميخوانم گويي به دريايي طوفاني آمده ام كه در آن غرق ميشوم
وقاحت چنان عظیم است که قلم را یارای نوشتن نیست. حدیث دل شنیدنی است, نوشیدنی است نی گفتنی؛نی نوشتنی...
ناشناسا!! کمی دقت کنید آنچه می جویید می یابید.
با تشکر از نظرتان
دین را میشناسم
آزادگی را معتایت بده
ارسال یک نظر