چارلی


سه-چهار ماه پیش احمد گفت: اهل خوندن کتاب کودکان هستی؟! گفتم: چیه؟ گفت: جالبه, کوتاهه. خوندمش. فکر می کردم به علت ساده نوشته شدنشه که این قدر می شه باهاش راحت بود و ارتباط برقرار کرد. اما هفته پیش تازه فهمیدم چرا!
چارلی همان خود ماییم از کودکی تا پیری. کودک که هستیم اشتباه می گوییم؛ غلط می نویسیم و کم کم پیش آموزگار یاد می گیریم تا مورد تمسخر قرار نگیریم و در جوانی فرا می گیریم که تمسخر نکنیم, در اوج قدرت, در نهایت شهرت اما همه اینها دوامی پایدار ندارد و هر آنچه کسب کرده ایم کم کم اما با سرعتی عجیب از دست می دهیم. همانطور که از اول نداشته ایم خالی خالی می شویم و تنها فرقش همان فهم زندگی است.

همزادی

ای کاش نژادی نبود, ای کاش جنسیتی نبود,
ای کاش همه با هم برابر و برادر بودند یا اصلا نبودند!!

جوانان آینده ساز


دیشب که به خانه می آمدم ماشینی کوچه پر ترافیک و یک طرفه ما را خلاف رانندگی می کرد. راننده به او نگاهی کرد و گفت: خلاف می آیی! ولی جوابی که شنید "می دانم" بود. ما گذشتیم و راننده سری تکان داد و گفت این همان جوان آینده سازی است که قرار است کشور را آباد کند! من ساکت ماندم.
امروز که به دفتر یکی از دوستان کاری برای عذرخواهی در تحویل کارش رفتم. او به من گفت: متخصص کشور که این قدر بد قول است چه توقعی می شود داشت! من باز هم ساکت ماندم.
از دیگران چه توقعی می شود داشت! براستی چه توقعی؟!؟

با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟

گيرم که در باورتان به خاک نشسته ام!
و ساقه هاي جوانم از ضربه هاي تبرهاي‌تان زخم‌دار است
با ريشه چه مي‌کنيد؟
گيرم که بر سر اين باغ بنشسته در کمين پرنده‌ايد
پرواز را علامت ممنوع ميزنيد
با جوجه هاي نشسته در آشيان چه مي کنيد؟
گيرم که مي‌کشيد
گيرم که مي‌بريد
گيرم که مي‌زنيد
با رويش ناگزير جوانه چه مي‌کنيد؟