جوانمردی پیر؛ دلخسته لیک چون صخره ای خستگی ناپذیر استوار. برای مردمانش می جنگید اما تمامی رنج آن را تنهای تنها بر دوش می کشید.
شب می شود ظهر تهران با کودتایی کوتاه فکرانه؛ شعبون بی مخ های چوب و چماق به دست که نمی دانستند تبر بر ریشه خود؛ اجدادشان و فرزندانشان می زنند لیک فریاد و غریو پیروزی سر می دهند؛ چه سرانجام تلخی رقم خورد.
مصدق تبعید شد؛ شاه بازگشت و مردم ایران نفهمیدند چه بر سرشان آمد. همانگونه که نفهمیدند و نخواهند دانست.
شب می شود ظهر تهران با کودتایی کوتاه فکرانه؛ شعبون بی مخ های چوب و چماق به دست که نمی دانستند تبر بر ریشه خود؛ اجدادشان و فرزندانشان می زنند لیک فریاد و غریو پیروزی سر می دهند؛ چه سرانجام تلخی رقم خورد.
مصدق تبعید شد؛ شاه بازگشت و مردم ایران نفهمیدند چه بر سرشان آمد. همانگونه که نفهمیدند و نخواهند دانست.