مسیح حسینی

فرزندي به‏دنيا آمد. گفتند او را بايد قرباني کرد تا خونش بر زمين جوششي باشد و ترحم خدايان بر ما. گفتند بر مذبحش نهاده تا او را بِبَخشاييم و خداوندگان بر ما نعمت‏ها فزوني کنند. اما اصرار کاهنان پير بي‏اثر بود... او رشد کرد و بزرگ شد و چراغ مجلس گشت و پير ديار خويش...
بساط سياهي پهن بر زمين، چراغ‏ها خاموش شد به‏نام حق حتي به ضرب شميشير. سکوتي سخت حاکم. کس را نبود کلمه‏اي و زاده نمي‏شد کلامي.
شيخ بار سفر مي‏بندد تا در سرزمين موعود با يگانه‏ي خويش بيعت تازه نمايد جان دوباره‏اي ببخشايد اين خاک مرده را...
آمده است در کهن اساطير که:چون خدايان بر بني آدم خشم گرفتند، مردي از تبار بزرگان خويش را قرباني ساخت تا خونش بر زمين نمودي گردد و سکوت و آرامشي... آنگاه مادر ما خدايان را گفت اين خونِ ديگر است و اين مکان به حرمتش مقدس گشته است، خشم فرو خوريد و سکوت حکم‏فرما سازيد که در اين مذبح اسطوره‏اي آرميده।شيخ در خانه‏ي معبود صليب بر دوش گرفت تا در انتهاي زمين براي خويش قربانگاهي بنا کند. نه خود را که همه‏ي داشته‏هايش را در طَبق اخلاص و اسلام گذاشت تا طنين فريادش دهان به دهان قرن‏ها سرمشق آزادمردان و آزاده‏زنان جهان باشد.
قلم‏دان‏ها از خون حسين پر شدند و نوشتند:
اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد.

باکتری های مستبد

باکتری ها اول میزبان خویش را به زمین می زنند, سپس بر سر تقسیم غنایم به جان خویش می افتند؛ یکدیگر را از بین می برند میزبان نفسی گرم می کشد و بر می خیزد... عمر باکتری کوتاه است چون تمامی خواه است؛
حتی تحمل خویش را ندارد।

تضادی همساز

چگونه این همه تضاد با هم جهان را استوار نگاه داشته لیک اندکی اختلاف آدمیان جنگ ها به راه انداخته؟!؟!
باید از طبیعت الهام گرفت شیوه زندگانی را.

بستن کلام

هر کس را کلامی است برای گفتن و نگفتن,
لیک اینجا آنان را که می گویند به دیاری دیگر می برند!

جاده ای به نام زندگی

باید تا انتهای مسیر رفت و کسی نمی داند آنجا کجاست؟! هیچ کس...

گذرگاهی به نام زندگی

باید گذر کرد از پیچ و خم های زندگی, هیچ چاره ای جز این هم نیست! بسیاری هستند که در نیمه راه کم آورده و خورد می شوند و خاکستر...

یلدا

در سیاه ترین نقطه زمان اگر پایکوبان و رقص کنان به امید ظهور نور بود, یقینا صبح رهایی سپیده خواهد زد.
یلدا مفهوم بیداری، ایستادگی و مقاومت یک ملت ستمدیده است که در نهایت سیاهی به روشنایی می اندیشد.

چرا ساکت نماندی؟!


عبدالله نوری به آیت الله منتظری گفت : "چرا سه ماه دندان روی جگر نگذاشتید تا با خاموشی خمینی و به دست گرفتن قدرت بنیان رژیم را دگرگون کنی و آیا بهتر نبود تقیه می کردی و جلوی این همه مصیبت و بدبختی را برای خودت و مردم ایران بر اثر حاکمیت یافتن بساز و بفروش های سیاسی و آلوده دامان مدعی عصمت دینی می گرفتی؟" منتظری در پاسخ گفت: "دینم اجازه نمی داد سکوت کنم. شرفم نمی گذاشت تقیه کنم. شب ها خوابم نمی برد و فریاد مادران داغدیده و زنان شوهر کشته و بچه های بی پدر در گوشم زنگ می زد. یک رکعت نماز درست نمی توانستم بخوانم. تصویر پیکرهای سوراخ سوراخ شده از گلوله در برابرم بود." -گزارش قتل ها و اعترافات سعید امامی نوشته علیرضا نوری زاده-
نقطه را نه حرفی تواند گفتن و نه کاری به اتمام رسانیدن، لیک نقاط را هم گفتن است و هم سرانجامی.