شنيده ام، سرنوشت عالم در لوحِ محفوظ نوشته شده و هيچ كسي را به آن لوح دسترسي نبوده است الا محبوبترين فرشته خدا. حس كنجكاوي فرشته را تحريك کرده به خوانش، قسمتي از آنرا ميخواند «و چون خداي آدم را بيافريد از بهترين ملائكش بر او ايراد سازد كه ما تو را بنده و شاكريم ، از چه روي كسي را خلق ساخته اي كه جز فساد و ويراني سودي ندارد. بدين گونه خداي را خشم فراگرفته او را رجيم و رانده خواند، از عرش بیرونش کند و خارش سازد.». ترس بر وجودش لانه کرد، لوح زرین را بست. زمان در بی زمانی می گذشت.
چون خلق آدم به پايان رسيد، خداي او را بر ملائك عرضه كرد، همه سر تعظيم فرود آوردند جز فرشته اي در جستجوي آن نافرمان که انزارش دهد عقوبت این گستاخی عظیم را... اما خبری از او نیافت، همه تسلیم امر امیر, خاشع بر صنع و ساجد خاک. پس ابليس را چارهاي نبود جز آنكه به سبب عشقِ بيپايان و بیحسابش بر اين اعتراض. بزرگترين اعتراضي كه توان تصورش هم نيست. اينگونه ايستادن در برابر آنكه همه چيز توست، با تمام آگاهي و بصيرتش، كاري است قابل ستايش كه آدمي را قدرتش نيست. پيراهن عمارت به تن پاره کردن و لباس ذلت پوشيدن، فردوس و جنات را معاوضه با گرماي صحراهاي زمين بيهيچ سود و ثمر و وعدهاي کردن، كلاه پادشاهي از سر برداشتن و تسليم محضِ امير گشتن.كدامين ما ذرهاي جرات داشتهايم بدينسان؟ كدامين ما بدون وعدههاي شيرينش به سويش با قدمهاي استوار شتافته ايم ؟ (جز براي باغي در سرزمينِ شيطانِ نفس)!!! اگر نبود چه میکردیم!؟
عشق شیطان
اشتراک در:
پستها (Atom)